بین کتابهای داستان و نقاشی بچگی دخترم،
کتابی بود که اسمش "آرامش 5 دقیقه ای" بود. این کتاب درمورد یک فیل مادر بود
که یک فنجان چای داغ برای خودش می ریخت، یک حمام آب داغ می گرفت اما
هرچه تلاش می کرد نمی توانست از تقاضاهای پشت سرهم بچه هایش فرار کند
که هرکدام به طریقی تنها نیاز او را در دنیا که 5 دقیقه آرامش بود، برهم می زدند...
ادامه مطلب ...تاریخ تولدت مهم نیست، "تاریخ تبلـــورت" مهمه ...!
اهل کجا بودنت مهم نیست ،"اهــل و بـجـا" بودنت مهمه ...!
منطقه زندگیت مهم نیست ، "منطــق زنـدگـیت" مهمه ...!
وگذشته ی زندگیت مهم نیست ؛
امــروزت مهمه که از "چه" گــذشتـه ای
و چه چیزی "برای فــرداهات" میسازی...
گـاهـی اوقـات سـکوت سـخـن بـی کـلام اسـت و گـاهـی سـکـوت
ســکـوتـم رو دوسـت دارم ، چـــــون در آن گـلـه ای نیسـت ...
گاهی سـکوت دلــی را مـی شـکند گاهی دلـی را بدسـت می آورد
گاهی از دلتنگی حـکـایـت مـی کـنـد ...
گـاهی بـغـض در گلو خـفـتـه اسـت گـاهی حرف در راه مـانده اسـت
گاهی اوقـات سـکوت سخـن بـی کـلام اسـت ...
و گاهی سکوت
گریه بی صـدای دل ِ
یـک عـاشـق اسـت ...
غمی سنگین به قلبم میکند خانه ...
شبانگاهان
که در بستر رود مهتاب
و هم بستر شوم با غصه های خواب
و دل بی تاب
و من در گریه هایی ناب
و تن پوشم شده دلتنگت ای مهتاب ...
و جام چشمم از انگور لبریز است
وچشمان تورا بی تاب می خواهد
و من
شیرین تر از شیرین برایت شعر خواهم خواند
برایت
تا ابد
"فرهاد"
خواهم ماند...
و در اندیشه ات بی خواب
و در صد پیچ و در صد تاب
و هرشب تا "سحر" با ماه خواهم خواند
دوباره شعر چشمانت
و در اندوه و هجرانت
دوباره تا "سحر" با ماه می گریم
دوباره چهره ی اشعار خود با اشک می شویم
چو شمعی
در دل تاریکی محض نگاهت سخت می سوزم
قلم مجنون ودل پرخون
برایت شعر می گویم
برایت با غمی سنگین
دلی بی تاب
شبانگاهان
چو عشقت شعرهایی ناب می گویم ...