دلم تا عشقباز آمد ، در او جز غم نمیبینم
دل بی غم کجا جویم ، که در عالم نمیبینم
دمی با همدمی خرم ز جانم بر نمیآید
دمم با جان برآید چون که یک همدم نمیبینم
مرا رازیست اندر دل ، به خون دیده پروردم
ولیکن با که گویم راز ، چون محرم نمیبینم
قناعت میکنم با درد ، چون درمان نمییابم
تحمل میکنم با زخم ، چون مرهم نمیبینم
خوشا و خرما آن دل که هست از عشق ، بیگانه
که من تا آشنا گشتم ، دل خرم نمیبینم
نم چشم ، آبروی من ببرد
از بس که میگریم
چرا گریم کز آن حاصل ، برون از نم نمیبینم
کنون دم درکش ای سعدی که کار از دست بیرون شد
به امید دمی با دوست وان دم هم نمیبینم
سعدی شیرازی
سلام. عالیه. خوشحال میشم به وب منم سر بزنی
مرسی دوست خوبم !! حتمن میام خدمتتون
سلامسلام
وبلاگ خوبی دارین.
خواستی تبادل لینک کنی خبرم کنم.
عنوان:وب مانی
لینک:http://www.PersianXchange.ir/
سر نمیزنی بلا بیا ک اپم
غمگین نباش
روزی گناه ما بخشیده خواهد شد
روزی که همه
خواهند فهمید
ما به دنبال چیدن سیب خود بودیم
این سیب ما نبود!
که نصیب ما کردند...!