ترا می خواهــم و دانـم که هرگــز ؛ به کــام دل در آغوشــت نگیــرم
توئـی آن آسـمان صــاف و روشــن ؛ من این کنج قفس،مرغی اسیرم
ز پشـت میــله های سـرد و تیـــره ؛ نگــاه حســـرتم حـــــیران برویت
در این فـکـرم که دستـــی پیش آید ؛ و من ناگــه گشــایم پربســـویت
در این فکرم که در یک لحظه غفلت ؛ از این زنــدان خامـش پر بگیـــرم
به چشـــم مـــرد زندانبــان بخنــدم ؛ کنــارت زندگی از ســر بگیــــرم
در این فکرم من و دانـم که هرگـــز ؛ مرا یارای رفتن زین قفس نیست
اگر هــم مـــرد زندانبــــان بخواهــد ؛ دگـــر از بهـر پروازم نفس نیست
ز پشـت میــله ها، هر صبح روشـن ؛ نگاه کودکــی خنـــــدد برویــــم
چو من ســر می کنـم آواز شــادی ؛ لبش با بوسـه می آیدبسویــــم
اگر ای آسمــان خواهــم که یکــروز ؛ از ایـن زندان خامـش پر بگیـــرم
به چشــم کودک گــریان چه گویــم ؛ ز من بگذر،که من مرغی اسیرم
من آن شمعم که با سوز دل خویش ؛ فـروزان می کنـم ویرانــه ای را
اگر خواهــم که خاموشـــی گزینــم ؛ پریشان می کنم کاشانـه ای را
«فروغ»
زیبا بود و لذت بردم.
سلام گلم.عرش تویی فرش منم نگاه کن به زیر پات....
به روزم بیا بخون.
تو کجایی تا شوم من چاکرت ...؟
کسی غیر از تو نمونده اگه حتی دیگه نیستی
همه جا بوی تو جاری خودت اما دیگه نیستی
از پیرمرد و پیرزنی پرسیدند :
شما چطور شصت سال با هم زندگی کردید؛
گفتند : ما متعلق به نسلی هستیم که ، وقتی چیزی خراب می شد؛
تعمیرش می کردیم نه تعویضش!
سلام
برایم درردیف کسانی هستی که به قول نیما'یادت روشنم می دارد'
آدمیان به لبخندی که بر لبی نشانند ،
به احساس خوبی که بر جا می نهند
و به دردی که می کاهند ، می مانند !
بی شک تو ماندگاری...
برایت یک بغل گندم
دلی خشنود از مردم
برایت سفره ای ساده
حلال و پاک و آماده
برایت شور پاییزی
که برگ غم فرو ریزی
برایت یک غزل احساس
دوبیتی های عطر یاس
برایت هر چه خوبی هست
دعا کردم .
روزی که خدا همه چیز را قسمت کرد، خود را به خوبان بخشید.
گرچه او مرهم نشد بر زخم های قلب من
روی زخم کهنه ام مُشتی نمک پاشید و رفت
گریه هایش را درون بقچه ای پیچیده بود
وقت رفتن با لبی خندان مرا بوسید و رفت
ای دوست به خدا دوری تو دشوار است
بی تو از گردش ایام دلم بیزار است
بی تو ای مونس جان ، دل ز غمت می سوزد
دل افسرده ی من طالب یک دیدار است . .
سلام آپم گلم...